آخر خط !
یزدفردا - داستان زندگي مرا همه دختران و پسران جوان بخوانند تا مبادا با غرور ، خودبيني، لج بازي و خيال پردازي كار دستشان بدهند و خداي ناكرده دچار مشكل شوند!

بايد براي كسي بميري كه حداقل برايت تب كند و اگر سرت درد گرفت يك ليوان آب به دستت بدهد نه مثل من بيچاره كه سلامتي، احساسات ، غرور و حتي شخصيتم را با ندانم كاري هايم زير پا گذاشتم و آخرش هم با ياس و نااميدي به خانه پدرم برگشته ام! هركسي در زندگي نتيجه كارهايش را مي بيند و به قول معروف چوب اشتباهاتش را مي خورد!

اي كاش سر سفره عقد لال مي شدم و بله نمي گفتم . اگر پدرم بفهمد كه چه بلايي به سر خودم آورده ام سكته مي كند و مي ميرد.اميدوارم داستان زندگي مرا همه دختران و پسران جوان بخوانند تا مبادا با غرور ، خودبيني، لج بازي و خيال پردازي كار دستشان بدهد و خداي ناكرده دچار مشكل شوند!

«حميده» زن جواني است كه براي اخذ مشاوره و راهنمايي به دايره اجتماعي كلانتري طبرسي شمالي مشهد مراجعه كرده است .

او از زندگي خود نالان است و مي خواهد از شوهرش طلاق بگيرد. به راستي چرا اين روزها واژه«طلاق» را بيشتر از گذشته مي شنويم و چرا بايد شاهد افزايش اين پديده شوم باشيم؟

مگر نه اين كه ازدواج ارزش اعمال را زياد و ثواب عبادات را مضاعف مي كند به طوري كه رسول اكرم «ص» مي فرمايند :«« دو ركعت نمازي كه انسان متاهل بخواند از هفتاد ركعت نمازي كه فرد مجردبخواند، افضل است و كسي كه دوست دارد خدا او را با پاكي و پاكيزگي ملاقات كند بايد خدا او را با همسرش ملاقات كند .»»

اما پس چه اتفاقي افتاده كه بسياري از زوج هاي جوان با قايق شكسته مي خواهند درياي زندگي را سير كنند . آنان در برخورد با اولين صخره و يا در محاصره يك گرداب تاب و تحمل خو را از دست مي دهند و توان رويارويي با مشكلات و ناملايمات را ندارند؟

در اين شماره از بررسي حوادث داستان عبرت آمو زوج جواني كه در آستانه جدايي از يكديگر هستند را با هم مي خوانيم.

«حميده» كه 20 سال سن دارد در گفتگو با خبرنگار امين جامعه اظهار داشت: پدرم كارگر ساده اي است و شبانه روز زحمت مي كشد تا خرج و مخارج زندگي مان را تا مين كند 5 سال قبل خواهر بزرگم عروس شد و ما او را راهي خانه بخت كرديم .

خواهرم و دامادمان آدم هاي قانعي هستند و با جشن ساده اي زندگي خود را شروع كردند . آنها دو فرزند شيرين زبان دارند و با سعي و تلاش خانه كوچكي براي خودشان دست و پا كرده اند و زندگي شيريني دارند.

زن جوان افزود: چهار ماه بعد از برگزاري مراسم عروسي خواهرم، پسر يكي از اقوام به خواستگاري ام آمد و من ريش و قيچي را به دست پدر و مادرم سپردم تا برايم تصميم گيري كنند . پدرم تحقيقات كاملي در مورد خواستگارم انجام داد و رضايت خودش را با سر گرفتن اين ازدواج اعلام كرد.

البته او در شب خواستگاري يك شرط گذاشت و آن اين كه چون دختر بزرگ خانواده را به تازگي عروس كرده ايم و نمي توانيم براي اين دختر زياد ريخت و پاش كنيم بايد مراسم ساده اي بگيريم و براي آماد شدن جهيزيه نيز فرصت مي خواهيم!

«حميده» افزود: با موافقت هر دو خانواده ، من و احسان نامزد شديم و قرار شد او به دنبال كار مناسبي براي خودش باشد . ولي با گذشت مدت چهار ماه نامزدم هيچ اقدامي انجام نداند .

او روزها تا لنگ ظهر مي خوابيد و بعداز ظهر ها هم دست مرا مي گرفت و با هم در خيابان ها قدم مي زديم و انگار نه انگار كه مي خواهيم زندگي تشكيل بدهيم.

با اين وضعيت خيلي نگران آينده مان بودم اما هر موقع مي خواستم چيزي بگويم احسان به در و ديوار ناسزا بد و بيراه مي گفت و ادعا داشت كه چون مدرك فوق ديپلم گرفته است بايد كاري پيدا كند كه در شانش باشد.

در مدت كوتاهي متوجه شدم كه همسرم دچار نوعي افسردگي و بدبيني است او مدام از پدرو مادرش گلايه مي كرد كه چرا وضع اقتصادي شان خراب است و آنها در جواني تلاش نكرده اند تا حالا مثل خانواده هاي ثروتمند از فرزندان خود حمايت كنند.احسان معتقد بود كه آدم يا بايد ثروتمند باشد و يا اين كه بميرد!

او از مقايسه زندگي خود با ديگران رنج مي برد و با اين اخلاق و روحيه مرا هم به زندگي بدبين كرد. تا جايي كه نسبت به والدينم متوقع شده بودم و با خودم مي گفتم آگر آنها هم افراد زرنگ و پرتلاشي بودند حالامن وشوهرم با وضعيت آبرومندانه اي به سر خانه و زندگي خود مي رفتيم و مي توانستيم جلوي ديگران سرمان را بالا بگيريم.

اين تصورات اشتباه كم كم باعث به وجود آمدن درگيري بين ما و خانواده هاي مان شد . بيچاره پدرم كه در برابر خواسته هاي عجيب و غريبم شرمنده شده بود مي گفت: دخترم، مثل خواهرت كمي صبر كن ، سعي مي كنم جهيزيه خوبي برايت آماده كنم و پدر شوهرم نيز به احسان وعده مي داد كه نگران آينده نباش اگر كار اداري پيدا نكردي با هم مغازه اي رو به راه مي كنيم و يك لقمه نان حلال پيدا مي شود كه سر سفره مان بگذاريم و دستمان جلوي كسي دراز نشود.

ولي افسوس كه توقعات و انتظارات نامزدم خيلي از اين حرف ها بيشتر بود . او همه اطرافيان و حتي خودش را مسخره مي كرد و در حالي كه خشم پنهاني در عمق نگاهش پيدا بود مي گفت: به اين مي گويند زندگي؟ ما آدم هستيم؟ بايد صبح تا شب عرق بريزيم و جان بدهيم تا از گرسنگي نميريم و ...! من وشوهرم ازواقعيت هاي زندگي مان فرار كرديم

«حميده» آهي كشيد و با صدايي خسته گفت: يك سال از دوران عقد كنان ما گذشت و روز به روز نسبت به زندگي و آينده مان بدبين تر مي شديم تا اين كه احسان گفت از طريق دوستش كاري در تهران پيدا كرده است و مي خواهد به سر كار برود.

با شنيدن اين حرف خوشحال شدم اما وقتي موضوع را با خانواده هاي مان مطرح كرديم آنها مخالفت شديد خود را با اين موضوع اعلام كردند.

پدر شوهرم مي گفت: تو اگر مي خواهي در شهر غربت كارگر نانوايي بشوي چرا در شهر خودت كاري پيدا نمي كني تا حداقل ما هم زير پر و بالت را بگيريم و كمكت كنيم؟

اما شوهرم به عصبانيت در جوابش گفت: دوست ندارم در اين شهر كه قوم و آشنا زياد داريم خودم را ضايع كنم و ... !

با رد و بدل شدن اين حرف ها اختلافات احسان و خانواده اش بالا گرفت و پس از يك ماه او گفت وسايلم را جمع كنم و همراهش به تهران بروم.

من بدون مشورت پدر و مادرم با نامه اي كه سر طاقچه گذاشتم از آنها خداحافظي كردم و دست در دست نامزدم از واقعيت هاي زندگي مان فرار رديم.

شوهرم در تهران مشغول كار شد و با كمك دوستش اتاق كوچكي كرايه كرديم و به اين ترتيب زندگي مشترك مان در نهايت فقر و بدبختي آغاز شد. اما زندگي سخت تر از آن چيزي بود كه فكرش را مي كرديم. حقوق بخور و نمير احسان كفاف هزينه هاي زندگي مان را نمي داد و به قول قديمي ها از بي كفني زنده مانده بوديم.

دو ماه گذشت و پدر شوهرم كه پرسان پرسان نشاني ما را پيدا كرده بود به سراغ مان آمد و با خواهش و التماس خواست تا همراهش به مشهد برگرديم. در آن لحظه من هم به گريه افتادم و از همسرم خواستم تا به حرف پدرش گوش كند اما احسان كه حاضر نبود از دنده لج بازي بيفتد با غرور گفت: مي خواهم روي پاي خودم بايستم و به كمك هيچ كسي نياز ندارم. اگر حميده مي خواهد برگردد مشكلي نيست او را به مشهد ببر اما ديگر حق ندارد اسم مرا ببرد و بايد شوهرش را فراموش كند.

با اين تهديد من آرام گرفتم و پدر شوهرم نيز با دل خوري برگشت اما وضع ما روز به روز بدتر مي شد . پس از مدتي دوست شوهرم پيشنهاد داد كه من و احسان يكي از كليه هاي مان را بفروشيم و سرمايه اي جور كنيم و در كاري شريك او شويم.

ما با اين پيشنهاد وسوسه شديم و هر دو نفرمان يكي از كليه هاي مان را فروختيم و مبلغ آن را به دوست شوهرم داديم. او يك دستگاه خودرو وانت نيسان خريد تا با آن كار كند و سهم ما را بدهد ولي مشكلات زندگي مان هم چنان روز به روز بيشتر مي شد و من چون بعد از عمل جراحي به دليل رعايت نكردن مسائل بهداشتي و دچار بيماري شدم دكتر تاكيد كرد كه نمي توانم باردار شوم.

زن جوان آهي كشيد و ادامه داد: اما مشكلات ما به همين جا ختم نشد و دوست شوهرم سرمان را كلاه گذاشت. او خودرو نيسان وانت را بدون اطلاع ما فروخت و پولش را بالا كشيد. من و احسان چند بار به در خانه اش رفتيم وبا گريه و زاري از او خواستيم پول ما را برگرداند ولي او امروز و فردا مي كرد و اين وعده هاي سر خرمن اعصاب ما را خرد كرده بود. همسرم به من خيانت كرد

نامردي دوست همسرم در حق ما باعث شد تا احسان به فكر انتقام بيفتد. شوهرم با اين خيال خام كه بايد حال دوستش را بگيرد با خواهر او ارتباط مخفيانه برقرار كرد.

احسان با اين عمل اشتباه ، قلب مرا شكست وما به خاطر اين موضوع با هم درگير شديم. او كه به دنبال بهانه اي مي گشت تا از زير بار مسئوليت هاي زندگي فرار كند مرا تنها گذاشت و رفت. من در آن شهر بزرگ ، غريب و بي كس مانده بودم و حدود سه هفته انتظار كشيدم تا شوهرم برگردد اما او بي معرفت تر از آن بود كه فكرش را مي كردم.

ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و تحمل زندگي نكبت بار را نداشتم به همين خاطر چند روز چادرم را روي سرم كشيدم و سر چها راه ها گدايي كردم تا بتوانم هزينه برگشت به خانه پدرم را فراهم كنم.

من به سختي خودم را به مشهد رساندم اما هنوز به پدر و مادرم نگفته ام كه چه بلايي به سرم آمده است . مي خواهم از احسان طلاق بگيرم و خودم را نجات دهم.

حميده در پايان با چشماني گريان بيان داشت: من در اين مدت فهميده ام كه هر كس با صلاح و مشورت بزرگترهايش قدم بردارد و در زندگي قانع و اميدوار باشد پيروز و سربلند خواهد شد و هر كس غرور و تكبر كند به زمين خواهد خورد وسرافكندگي و شكست را تجربه خواهد كرد! گفتگو با كارشناس مهارت هاي زندگي را بايد فرابگيريم:

درباره اين ماجرا نظر يكي از كارشناسان ارشد روان شناسي و مشاوره خانواده را جويا شديم .

«شهرزاد ضميري» معتقد است: برابر آموزه هاي ديني ،امر مقدس ازدواج آثار مثبت فردي و اجتماعي زيربنايي دارد و داراي قواعد و شرايط خاصي است كه هرگز نمي توان بدون در نظر داشتن اين شرايط و آمادگي هاي لازم، آينده خوب و مناسبي را انتظار داشت.

از جمله عوامل يك ازدواج موفق و سالم داشتن رشد جسماني، رشد اخلاقي، اجتماعي و رشد عقلي و عاطفي مي باشد همچنين در مردان رشد و بلوغ اقتصادي نيز از ويژگي هاي ضروري ازدواج است.

با مطالعه زندگي احسان و حميده مي بينيم كه نداشتن بلوغ اقتصادي و استقلال مالي كاملا محسوس مي باشد و مي توان آن را از مهمترين عوامل آسيب زا در اين ازدواج دانست چرا كه خانواده ها بايد بدانند بدون داشتن شغل مناسب اقدام به همسر گزيني براي فرزندان خود نكنند و قبل از ان كه فرزند شان درگير مسئوليت زندگي و خانواده بشود بايد زيربنا و پايه هاي اصلي ساختمان زندگي را بسازند چرا كه ازدواج بدون پايه و اساس دچار تزلزل و فروپاشي مي شود.

وي افزود: بي توجهي به اين مسئله مهم از طرف هر دو خانواده در اين زمينه موجب به وجود آمدن بستر مشكلات و آسيب هاي اجتماعي شده است و نكته حائز اهميت ديگر در جهت انتخاب شغل مناسب مي باشد كه بايد بر اساس توانايي هاي جسمي و رواني_ استعداد علائق فرد در نظر گرفته شود و حتي المقدور خانواده ها جوانان را در اين امر حمايت و پشتيباني كنند و آنها را به حال خود رها نسازند و وظائف خود را در قبال آنها به بوته فراموشي نسپارند.

وي تصريح كرد: امروزه با وجود تغييرات عميق فرهنگي و تغيير در شيوه هاي زندگي، بسياري از افراد در رويارويي با مسائل زندگي فاقد توانايي هاي لازم و اساسي هستند و همين امر آنها را در مواجهه با مسائل و مشكلات زندگي روزمره آسيب پذير كرده است.

لذا ضروري به نظر مي رسد افراد مهارت هايي را براي جبران و كاهش اين مشكلات آموزش ببينند كه معمولا آموزش از خانواده در دوره هاي مختلف تربيتي فرد آغاز مي شود. در واقع كسب اين مهارت ها در ارتقاء بهداشت رواني و پيشگري اوليه از آسيب هاي اجتماعي تاثير گذار است و در توانمندسازي افراد براي شناخت خود، ديگران و محيط مفيد مي باشد.

شهرزاد ضميري افزود:مهارت هاي زندگي توانايي است براي انجام رفتار مثبت و سازگار كه فرد راحتر با نيازها و چالش هاي زندگي روزمره مواجهه شود و از آن عبور كند. از جمله اين مهارت ها ، مهارت حل مسئله است كه از اساسي ترين شيوه هاي پيشگيري و درمان مشكلات مي باشد كه اين مهارت در مواردي چون افزايش سطح سازگاري، رشد خود پنداري، عزت نفس، بهبود روابط با ديگران و ... به كار مي رود.

با توجه به ماجراي زندگي احسان و حميده بايد بگويم هيچ كدام از زوجين در بكارگيري اين مهارت توانايي لازم را از خود بروز نداده اند و ناتواني و ضعف در اين زمينه باعث به وجود آمدن مشكلات و آسيب هايي در شرايط زندگي اجتماعي و فردي آنها شده است. بسياري از زندگي هاي در اثر يك تصميم نا به جا بر باد رفته است

وي خاطر نشان ساخت: يكي ديگر از مهارت هاي اساسي كه در زندگي حائز اهميت است مهارت تصميم گيري مي باشد چرا كه تصميم گيري در زمان مناسب و با منطق قوي مي تواند مسير زندگي افراد را تغيير دهد بسياري از زندگي هاي در اثر اخذ يك تصميم نا به جا بر باد رفته است و بسياري ديگر نيز با اخذ يك تصميم درست و اصولي مسير تكاملي خود را طي كرده است.

نداشتن مهارت كافي در تصميم گيري در اين ماجرا نشانگر مشكلات و آسيب هاي فردي- اجتماعي در زندگي اين زوج نمود پيدا كرده است و به روشني نشان مي دهد كه حميده و احسان وقتي مهارتي در تصميم گيري نداشته اند در مراحل و مقاطع مختلف زندگي كوتاه خود دچار خطا و انحراف شده اند.

آنها بدون استفاده صحيح از اين مهارت و فقط بر اساس احساسات بدون منطق و درايت در چندين مرحله ،دچار اشتباهات فاحش شده اند.از جمله مهم ترين آن ، پذيرش پيشنهاد فروش كليه و تصميم گيري غلط در اين موضوع بدون مشاوره با افراد صاحبنظر و بدون تحقيق بوده است و حتي ارتباط احسان با خواهر دوستش نيز به روشني ناتواني در استفاده از اين مهارت را نشان مي دهدكه خود عواقب و آثار منفي به دنبال داشته است و به تبع آن اختلافات زناشويي آنها تشديد و در نهايت موجب ترك منزل توسط او شده است. بزرگترين عامل به وجود آمدن آسيب در اين ماجرا نداشتن اعتماد به نفس است

اين كارشناس ارشد مركز مشاوره پليس خراسان رضوي در ادامه بيان داشت: بزرگترين و اولين نمود آسيب زاي اين ماجرا ، نداشتن اعتماد به نفس طرفين مي باشد كه بستر بروز آسيب هاي بعدي را فراهم كرده است.

كساني كه از اعتماد به نفس پاييني برخوردارند افرادي هستند كه رفتارهايي چون كمرويي، گوشه گيري، لج بازي و پرخاشگري، تنبلي، افسردگي ، احساس بدبختي، ناامني و بي اعتمادي به وضوح در آنها ديده مي شود و بسيار محسوس و مشخص است كه اين افراد در مواردي خواسته هاي ديگران را بر خواسته هاي خود مقدم مي دانند و سرزنش هاي دروني مدام آنها را آزار مي دهند و باعث زمين خوردن فرد در هر رقابتي مي شوند.

همچنين در بسياري موارد براي جبران كمبود اعتماد به نفس ، از تكنيك هاي دفاعي چون لج بازي و پرخاشگري استفاده مي كنند كه اين مسئله در ارتباطات همسرحميده به طور كامل ديده مي شود وعلاوه بر آن احساس خود كم بيني و بدبيني و بي اعتمادي به ديگران باعث آسيب هاي بعدي رواني- اجتماعي در او شده است.

نداشتن اعتماد به نفس كافي و خودپنداره قوي مانع بزرگي براي تصميم گيري صحيح و توانايي و جرات مندي زوجين در برابر حل مسائل و مشكلات مي باشد كه متاسفانه در اين ماجرا،احسان و حميده ، هر دو اعتماد به نفس لازم و كافي را جهت حل مشكلات و رويارويي با آن نداشته اند و باعث بروز آسيب ها و مشكلات بعدي در زندگي آنها شده است.

آنچه مسلم و پر واضح است اين كه بايد خانواده ها الگوهاي تربيتي خود را به شكلي در زندگي به كار گيرند كه شخصيت سازي نوجوانان دچار آسيب و صدمه نشود و از همان فرآيند كودكي و دوره نوجواني ثبات رواني و شكل گيري شخصيت سالم به وجود آيد و نوجوانان و جوانان نيز بايد خود را بيشتر بشناسند و بدانند كه به كجا مي روند و در آينده چه مي خواهند در غير اين صورت شخص آشفته و سرگردان خواهد بود و شخصيت باثبات ، اعتماد به نفس و عزت نفس كافي را نخواهد داشت و همين امر باعث ناتواني آنها در كسب مهارت ها از جمله مهارت هاي زندگي شده است وبه اين ترتيب با كوچكترين تلاطمي ، زندگي خود را از دست خواهند داد و زنجيره ارتباطي زوجين گسسته خواهد شد.
یزدفردا
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا